صحنه چهارم: مرد خسته، نهار نخورده و بی رمق است و این را کیف آویزان بر شانههایش می گوید. از خیابان که به کوچه میپیچد، نگاه پر خواهش پیرمرد همسایه و کیسه سنگینی که در دستهای اوست روی ذهن مرد آوار میشود. مرد خستگی را کنار می گذارد و با پیرمرد تا ته کوچه همراه میشود. پیرمرد یکریز دعایش می کند. مرد خوشحال است که برای خدا کاری کردهاست.
صحنه سوم: زن خسته است، هنوز نهار درست نکرده؛ از صبح که بیدار شده تا حالا یک نفس جارو زده، گردگیری کرده، شسته است و دوخته ولی هنوز کلی کار ناتمام باقی ماندهاست که صدای زنگ را می شنود. پلهها را پایین می رود. کارگر شهرداری است، یک لیوان آب خنک می خواهد. دلش می سوزد، بنده خداست و خسته شده در این گرما. با یک پارچ شربت خنک به دم در برمی گردد. یا حسین(ع) کارگر را که میشنود و تشکرهای او را، لبریز میشود از شادی، و خوشحال که برای خدا کاری کرده است.
صحنه دوم: مرد خسته و کوفته به خانه می رسد. سهم امروز او فقط بدبیاری بوده؛ دیر به محل کارش رسیده، رئیس از دنده لج با او حرف زده، قسطها عقب افتاده، انگار به همه عالم بدهکار است و حالا فقط طلبهایش را به خانه آورده. انتظار یک لیوان شربت خنک یا یک "خسته نباشید" که زیاد نیست!
صحنه اول: زن بیحال و وامانده است. بالاخره آشپزخانه سر و سامان گرفته، اتاقها جارو شده، لباس همسر و فرزندان را اتو زده و نهار را آماده کرده است و حالا فقط چشم به در منتظر است کسی اینهمه کار را فقط بیند. یک تشکر خشک و خالی هم کافیست.
صحنه صفــــــر: دو طلبکار بهم رسیدهاند؛ هر دو فقط خودشان را میبینند و انتظاراتشان را، انگار نه انگار که میشود برای رضای خدا هم کاری کرد!
دقایقی بعد خستگی مضاعفی رو گرده زن و مرد سنگینی می کند!
"خانه خوبان"
نظرات شما: نظر